قصهی کوچه و کافه | عاشقانهای از دل روستا
سه شنبه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۴، ۰۳:۴۹ ب.ظ |
Ali ..
|
۰ نظر
بعضی داستانها نه از پیامک شروع میشن، نه از لایکهای اینستاگرام... بعضی عشقها از یه کوچهی خاکی شروع میشن، از نگاههایی که اولش تلخ بودن، ولی بعدش شدن شیرینترین بخش زندگی. این یه داستانه... یه داستان از محمد و فرشته، از نامههای یواشکی، تا کیک دارچینی توی کافه، تا صدای سنتور عروسیشون. اگه دلت یه دلگرمیِ قشنگ میخواد، بخون این قصه رو...
تو یه کوچهی باریک خاکی، محمد و فرشته از کنار هم رد شدن و... از هم خوششون نیومد! یه نگاه، یه اخم، و یه دلخوری بیدلیل. اما روزگار بازی خودش رو داشت. مامانبزرگ