علی...

بخوانیم و بنویسیم...

این عاشقونه، عاشقونه میگن، اینه...🧡

دوشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۴، ۱۰:۵۲ ق.ظ |  Ali .. | ۰ نظر

داشتم برای خودم تو گوگل میگشتم که یه لحظه یه چیز جالب توجهمو جلب کرد، نوشته بود، چگونه عشق خود را سوپرایز کنید، من هم دیدم خیلی دوست دارم عشقمو سوپرایز کنم و برم ببینمش، زدم روش از یوتیوب سر

 در اوردم، یه دختر خانمه داشت می‌گفت: دخترها، از این که بهشون توجه بشه، خیلی خوششون میاد و گفتم اینو که می‌دونستم، ولی گذشت چند دقیقه از فیلم که رسید به راهکارها، که میگفت: خرید کادو خیلی جوابه

، بردنش تو کافه هم خیلی جوابه، براش شعر عاشقونه هم بخونی خیلی جوابه، براش اون چیزی که دوست داره رو بخری هم خیلی جوابه، و دخترها از رنگ ها خیلی هم خوششون میاد و آهنگ های عشقولانه

 و من گفتم، بیا یه ایده به سرم زد مخلوط کنم همه رو با هم، تو یه روز عشقشو به خودم زیاد کنم که همدیگه از عشق بینمون اون روز از سرشوق ندانیم چه کنیم، رفتم بیرون و اون کادو که دوست داشت رو خریدم

، و یه شعر عاشقونه از چت جی بی تی گرفتم و و دادم یه هوش مصنوعی خوندش و من هم وسطاش یه چیزایی خوندم و به هم چسپوندمشون یه ۸ دقیقه‌ای شداا، خیلی قشنگ بودا و گفتم چه روزی بشه این روز، و رفتم تو مغازه بقالی نزدیک خونمون دو سه تا

 از این برف شادیا گرفتم و اون لوازم که مد نظرم بود رو گرفتم و با صاحب یه کافه نزدیک حرف زدم و باهم و با کمکش و کمک هوش مصنوعی یه صبح تا ظهر عشقولانه خفن براش بسازیم و اون روز موعود فرار رسید و شبش بهش گفتم، امروز یه تیپ خفن بزن و من میزنم

 که قراره جهان از دیدن ما سرحال بیاد، بس که دلش گرفته و رفتم با ماشینم دنبالش و نزدیک خونشون که یه پارک قشنگ بود سوارش کنم که دیدم خانم ادای مدیتیشن گرفته و داره مدیتیشن می‌کنه و من هم باهاش همین ادا رو گرفتم، یه تمرکز، یه چهارتا نفس عمیق، و استشمام

 هوای خنک خیلی هوا رو قشنگ میکنه، من هم یه آهنگ ملایم پخش کردم با گوشیم که مدیتیشن عاشقمانمون بیشتر به دل بچسپد و یه نیم ساعتی مدیتیشن کردیم و آنچنان سرحال شده بودیم از سر شوق

 همدیگه رو تو آغوش گرفتیم و خیلی کیف دادا، از این کیفاا که همه جا گیر نمیادا، دوپامین زد بالاا، و گفتم بریم از این حال و احوال لذت بیشتر ببریم و عشقم گفت آره، و بگذار اسم هامون رو لو بدیم من محمدام و عشقم زینب خانم هستش و عشقم بهم گفت محمد جونم، چه خبرا؟ 

چه می‌کنی، منم گفتم، زندگی بدون زینبم دیگر تحمل نتوانم کرد و از این حرفای عاشقونه زدیم و وسط این حرف عاشقونه‌هامون یه آهنگ عاشقونه با صدای ملایم پخش می‌شد و نزدیک کافه که شدیم یه پیام دادم گفتم داریم میایم، آماده باشین و قبل از ورود به کافه به زینب جان بلند گفتم: زینبم خیلییییی دوست دارم، و وارد کافه که اومدیم بشیم، اون آهنگ عشقولانه زده شد و رنگ هایی که خیلی دوس داشت

، بنفش و صورتی و آبی، خیلی تو محیط کنار دیوار و محیط رو دوست داشتنی تر و مکانی آرام برای زینبم می‌کرد و اهنگ تبدیل به ملایم عاشقونه شد و رنگ سفید کرمی مانتو و خال خالی های قرمز دور نوار کنار مانتوش و اسم قشنگش که به صورت تایپوگرافی خفن کنار و لبه بالای این نوار نوشته شده بود، خیلی قشنگ توسط نورها نشون داده میشد و نورها که بالاتر میرفتن روسری کرم قرمز 

و آبیش با موهای فرفری بافته کوچکش با آرایش صورتش را خیلی قشنگتر نشون میدادن، مثل افکت های سینمایی خیلی محیط قشنگی بود و بوی عطرش هم توی کافه رو فرا گرفته بود و یه لحظه خبری شد جالباا، و دستهای من رو از پشت با دست بند گرفتند و اسلحه روی سرم گذاشتن و گفتن یا عشقت یا جونت، کدوم، یا تو رو میکشیم یا 

عشقت رو، و زینبم ناراحت شده بود و اومده بود بزنه رو صورت این عزیزان، یه لحظه گل ها از توی کافه رو صورت و لباسش ریختن و دست من آزاد شد و یه گردنبند قشنگ طلا با اسمش روی گردنش انداختم و گفتم امروز اولین ماه گرد باهم بودنمون هست و زینب با یه کم اخلاق تند گفت: ترسیدم یه لحظه، این چه مسخره بازی بود

 در اورده بودی، راست میگفتااا، ولی دیگه راه دیگه‌ای به غیر این اونوقت زنگ زدم به کافه به ذهنم نرسیده بود و گفتم زینبم گردن بند طلا خیلی بهت میاد، بیا خودتو تو آیینه ببین و اون کادو رو هنگام دیدن خودش بهش تقدیم کردم و گفتم این هدیه خوشکل واسه همون خوشکلیه که آینه از نشون دادن خوشکلیش ناتوان هست و قبل باز کردنش، اون 

آهنگ رو که خیلی دوسش داشت، براش پخش کردم و چنان ذوق کرده بود، با هم دست تو دست تو اونجا که بودیم چند دقیقه رقصیدیم، چه رقصی چه عشقی چه منظره‌ای، چه ذوقی، داشتم از ذوق زینبم ذوق زده تر میشدم و زینبم بلند گفت: محمدم خیلییی دوست دارم عشقم، خیلی دوست دارم بقلت کنم، منم عاشقونه ترین آغوش زندگیم

 رو داشتم، حدود نیم ساعتی طول کشید، و دلمون نمیخواست از سر ذوق این آغوش هم رو رها کنیم و بهش گفتم عزیزم، کادو تو باز کُن، ببین چیه و هنگام باز کردنش، اومد بازش کُنه، یه آهنگ عاشقونه دیگه پخش شد و اون برف شادی ها و... که از مغازه خریده بودم رو سرش ریختم و همیت هنگام، یه انگشتر که خیلی دوسش داشت رو تو انگشتش 

کردم و کادوشو و برداشتم و دورش می رقصیدم و رو سرش مثل عروسی ها پول و تراول ۲۰۰ هزار تومنی میرختم و هی ذوق زده تر از زمان های دیگه میشد، و دادم کادو را باز کنه، بله، کادو رو اوردن 

با یه کامیون نزدیک کافه، یه ماشین خیلی دوست داشتنی بود و کد هدیه دیجی کالا و سایت های کتاب خوان که عاشق کتاب ِ زینبم و سویچ رو که برداشت، دکمشو زد، صدایی آمد که زینب خانم تو

 بهترین دختری هستی که تو جهان دیدم و خواهی بود و خدا رو شاکرم که او تو را به من داده و آهنگ هایی که توسط هوش مصنوعی درست کرده بودم و خودم هم پخش میشد و درب کافه رو با 

داخلش فرش قرمز کشیدن و مثل دو تا تا عاشق دست به دست هم اول با رقص ریز دور کافه رو گشتیم و از روی فرش قرمز رد شدیم و به خودرویی که عاشقش بود رسید و خیلی هم یه پک کتاب خاص رو میخواست که تو جهان خیلی کم پیدا میشد رو با 

هزار تا دردسر پیدا کرده بودم، گذاشته بودم روی صندلی به صورتی که بتونم یه قلب نقاشی شده رو روش بگذارم و دورش کاغذ کشیدم که هم کتاب پیدا باشه، هم اون قلب و اون نوشته، و کتاب ها رو که دید از سر شوق دوباره بلند گفت محمدم، محمدم، محمدم،، گفتم 

جونم زینبم، زینبم، زینبم،، جوابمو داد و گفت خیلییییییی خیلیییی دوست دارم عشقم و میخواست بشینه روی زمین، به گارسون کافه گفتم یه جفت صندلی برامون بیار بیرون با یه چتر که آفتاب

 بیرون اذیتمون نکنه و زینبم براش از همه چی مهمتر کتاب ها بود که داشت آنها رو ورق میزد و خیلی خر کیف شده بود و آن چنان برام تعریف می کرد، منم هم با چاشنی عاشقونه قشنگترش کردم...

و

تمام.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی